-
آینده
یکشنبه 4 بهمنماه سال 1388 17:00
خیلی وقته که آپ نکردم، غیر از آپ قبلی که تولدم بود. به غیر از چند نفر دیگه کسی یادش نبود که تولدمه البته فقط هم همون چند نفر میدونستن.بگذریم. چند روز پیش داشتم برای آینده تصویر سازی می کردم که دوست دارم آینده ام چجوری باشه. اول فقط برای یه موضوع خاص داشتم تجسم می کردم که بعدش اون موضوع کمرنگ شد و بقیه چیز ها که برای...
-
تولد
سهشنبه 22 دیماه سال 1388 21:34
امروز تولدم بود. رفتم تو بیست سالگی کلی چیز می خواستم بنویسم اما نشد،ولی می نویسم.
-
پنج شنبه
جمعه 6 آذرماه سال 1388 10:00
دیروز یه روز متفاوت بود از اولش. کلاس اولمون ساعت ۸:۱۵ شروع میشه، ولی استادمون چون مامانش فوت کرده چند جلسه نیومد و جبرانی گذاشت. چون بچه ها نمیتونستن وقتای دیگه بیان استاد گفتش همین پنج شنبه ها ولی از ساعت ۷ بیاین بچه ها هم قبول کردن. خلاصه ساعت ۷ صبح رفتیم سر کلاس. مدرسه ها ساعت ۷:۳۰ شروع میشه ولی ما ساعت ۷ کلاس...
-
بارون
سهشنبه 19 آبانماه سال 1388 21:19
این شعر رو خیلی دوست دارم گفتنش یه ذره طول کشید ولی خیلی دوسش دارم. از هر کسی که این شعر رو می خونه خواهش می کنم که نظرش رو بگه خوب یا بد. دوست دارم کلی نظر داشته باشه این پست . مرسی زیر بارون من به یادت میکنم گریه عزیزم که نبینن اشک هامو بی وفای نازنینم یاد روزهایی که بودیم ما برای هم همیشه خالی از درد و غم و اشک پر...
-
همیشه عاشق
شنبه 16 آبانماه سال 1388 14:03
تو ای بانوی بارون و ترانه همیشه عاشقی تو بی بهانه فقط با یک نگاه عاشقانه به جونم می کشد آتش زبانه وقتی نگاهم می کنی ای عشق جاویدان من یخ میزنم از گرمی چشمان پاکت، خوب من توی لحظه های عشق منو بردی با خودت اون ور دنیای سرد تو خود دشت بهشت من پر از دردم ولی با یه نیم نگاه تو تنم از درد گم می شه پر می شم از یاد تو تو که...
-
ساعت
شنبه 16 آبانماه سال 1388 12:58
سوار ماشینش شدم. شروع کردیم حرف زدن. از همه چی حرف می زدیم. گفتم: از مرگ میترسی؟ گفت: آره گفتم: چرا؟ گفت: زندگی رو دوست دارم، اگر بمیرم دیگه زنده نیستم ساعتش زنگ کوتاهی زد. گفتم: مبارکه چه ساعت قشنگی گفت:قابل نداره ساعتش راس هر ساعت یه زنگ کوتاه میزد. هی به ساعتش نگاه میکرد می ترسید دیر برسه. گفتم: دوست داری بمیری؟ چپ...
-
رومینا
دوشنبه 27 مهرماه سال 1388 20:51
چند روزی بود می خواستم از مرگ بنویسم، ولی نمی شد. اما فکر کنم الان دیگه وقتش باشه اما چیزایی رو که قبلا میخواستم بگم رو فعلا نمی گم. توی این تعطیلی های هفته پیش داییم تو نطنز تصادف کرد. داییم و دختر داییم زخمی شدن، زن داییم هم مرد. دختر داییم همش ۴ سالشه یعنی در اصل ۳ سال و ۴ماه. وقتی از پشت تلفن حرف میزد مامانم اینا...
-
گناه
جمعه 17 مهرماه سال 1388 19:33
چند وقته تقریبا چند ساله که یه چیزی رو حس می کنم و تو این چند سال بیشتر بهم ثابت شده. نمیدونم واقعا واقعیت داره یا نه؟ ولی حس من کم اشتباه می کنه. حس می کنم که خدا نمی خواد من گناه کنم. هیچ گناهی، از کوچیک تا بزرگ. این خوبه که یه دستی نذاره گناه کنی ولی خب بعضی گناه ها رو آدم دوست داره انجام بده. اماااااااا . . . اما...
-
شب شکن
دوشنبه 6 مهرماه سال 1388 23:43
وقتی تو شب گم می شدم ستاره شب شکن نبود میون این شب زده ها کسی به فکر من نبود وقتی تو شب گم می شدم همخونه خواب گل میدید همسایه از خوشه خواب سبد سبد خنده می چید یه تصمیمی گرفتم که از این به بعد تو هر پست یه شعری بنویسم که به حالم بخوره. با اینکه مثل قبل احساس تنهایی و ترد شدن شدن ندارم ولی امشب یه حالیم. احساس میکنم...
-
سرود آفرینش
جمعه 3 مهرماه سال 1388 00:24
به دنبال کدامین قصه و افسانه میگردی در این بیغوله رد پایی از یاران نمییابی چراغ شیخ شد خاموش و این افسانه روشن شد که در شهر ددان میراثی از انسان نمییابی در دو روز عمر کوته سخت جانی کردم با همه نامهربانان مهربانی کردم همدلی هم آشیانی هم زبانی کردم بعد از این بر چرخ بازیگر امیدم نیست نیست آن سرانجامی که بخشاید نویدم...
-
حرف
پنجشنبه 26 شهریورماه سال 1388 13:36
اگه سبزم اگه جنگل اگه ماهی اگه دریا اگه اسمم همه جا هست روی لب ها تو کتابا اگه رودم رود گنگم مثه بودا اگه پاک اگه نوری به صلیبم اگه گنجی زیر خاک واسه تو قد یه برگم پیشه تو راضی به مرگم اگه پاکم مثه معبد اگه عاشق مثه هندو مثه بندر واسه قایق مثه قایق واسه پارو اگه عکس چلستونم اگه شهری بی حصار واسه آرش تیر آخر واسه جاده...
-
مزاحمت
یکشنبه 22 شهریورماه سال 1388 22:47
دیشب سومین شب احیا بود. ما هم رفته بودیم تهران تا احیا اونجا باشیم. ساعت ۳ رسیدیم تهران مامانم رو بردم خونه دوستش، خودمم تا شب باید بیکار میچرخیدم. زنگ زدم به رفیقم. با هم قرار گذاشتیم. وقتی اومد زنگ زدیم به یکی دیگه از بچه ها و رفتیم دنبالش. تا نزدیکای افطار با هم بودیم و قرار شد بریم افطار بخوریم بعد از افطار بریم...
-
یا علی
چهارشنبه 18 شهریورماه سال 1388 12:55
برای امام علی شعر های زیادی گفتن، نثر های زیادی نوشتن، اما از هیچ کدوم از اونا اندازه این شعر خوشم نیومد. ز لیلایی شنیدم یا علی گفت به مجنونی رسیدم یا علی گفت مگر این وادی دارالجنون است؟ که هر دیوانه دیدم یا علی گفت یقین ، پروردگار آفرینش به موجودات عالَم یا علی گفت نسیمی غنچه ای رل شستشو داد گل از این لطف شبنم یا علی...
-
خواهش
سهشنبه 17 شهریورماه سال 1388 06:19
امشب اولین شب احیا ست. فکر نمیکنم امروز دیگه بتونم بیام از همه کسایی که این پست رو میخونن خواهش میکنم اگر تونستین تو این شبا من رو هم دعا کنین. منم همه شما رو دعا میکنم. فکر کنم اگر با هم و برای هم دعا کنیم زود تر از خدا جواب میگیریم. ممنون
-
نتیجه
دوشنبه 16 شهریورماه سال 1388 00:42
امشب داشتم سریال نردبام آسمان رو نگاه میکردم، یه جمله ای گفت که خیلی قشنگ و با معنی بود ولی عین جملش رو یادم نمیاد اما مفهومش این بود: نادانی باعث تعصب میشه یکی از دوستام توی وبلاگش پستی داده بود و چند تا از آرزوهاش رو نوشته بود. بعد از خوندنش فکر کردم ببینم من چه آرزوهایی دارم و دوست دارم تو دنیا چه چیزایی داشته...
-
زندگی
جمعه 13 شهریورماه سال 1388 16:02
دوست دارم بنویسم ولی از چی، از کی، برای چی، برای کی؟ نمیدونم ولی دوست دارم الان بنویسم. دلم میخواد از دلتنگی هام بنویسم ولی مغزم نمیذاره، میگه خوب بنویس، شاد بنویس، یه چیزی بنویس که توش امید داشته باشه تا هم حال خودت بهتر بشه هم اونایی که رهگذری میان این حرف هارو میخونن. اینی که میگم رهگذری منظور بدی ندارم فقط چون...
-
پاکت پول
سهشنبه 10 شهریورماه سال 1388 09:35
چند روز پیش رفته بودم تو سایت دانشگاه که ببینم چه خبره و انتخاب واحد کیه؟ دیدم جدول زمان بندی انتخاب واحد اومده و من سه شنبه ساعت ۶ تا ۱۰/۵۹ دقیقه باید انتخاب کنم.( آخه یکی نیست بگه این چه وقتیه که گذاشتین، کله سحر، حالا خوبه ماه رمضونه میشه بعد سحر بیدار موند.) دیروز ظهر دوباره رفتم که مطمئن بشم، دیدم کلاس ها و استاد...
-
شعر
دوشنبه 9 شهریورماه سال 1388 00:46
امشب این شعر رو خوندم خوشم اومد از مجموعه اشعار پروانه ات خواهم ماند / مریم حیدرزاده بیا در کوچه باغ شهر احساس شکست لاله را جدی بگیریم اگر نیلوفری دیدیم زخمی برای قلب پر دردش بمیریم بیا در کوچه های تنگ غربت برای هر غریبی سایه باشیم بیا هر شب کنار نور یک شمع به فکر پیچک همسایه باشیم بیا ما نیز مثل روح باران به روی یک...
-
حس خوب
چهارشنبه 4 شهریورماه سال 1388 22:58
امروز یا امشب حالم دگرگونه حالم خوبه هوارتا هیجان زده ام در سطح لا لیگا امشب دیگه تنها نیستم. احساس تنهایی هم نمی کنم امشب سر سفره افطار از خدا خواستم که همیشه کمکم کنه و همیشه پشتم باشه از اون لحظه تا الان احساس توپی دارم حس میکنم زندگیم عوض شده الانم یه فال حافظ گرفتم یعنی یکی از دوستای خوبم برام گرفت توپ : خوش آمد...
-
تنهایی
شنبه 31 مردادماه سال 1388 22:52
روز اول ماه رمضون هم گذشت بازم شب شده بازم تنهایی شده همه کسم. شاید تنهایی اونقدر ها هم که فکر میکنم و میگن بد نیست اتفاقا خیلی هم با معرفته خیلی خوبه مثل بعضی ها فقط تو خوشی باهات نیست همدمه همدله تنهایی تنها کسی که تو بدترین و سخت ترین لحظه های زندگی کنارت میمونه....... فکر کنم دارم باهاش رفیق میشم کم کم داره تهنایی...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 22 مردادماه سال 1388 21:01
حالم خرابه دلم تنگه برای خوش بودن برای خوشحالی برای خیلی چیزا دلم تنگه انقدر تنگه که فکر کنم دیگه بسته شده. هیچکسی رو ندارم باهاش حرف بزنم باهاش درد دل کنم. چند دقیق پیش فکر می کردم وضعم بهتره ولی دیدم که خیلی داغون تر از این حرفام. اونایی که دوسشون دارم کنارم نیستن، اونایی که دوسشون ندارم هم کنارم نیستن.رفیقام هم...
-
حرف اول
شنبه 27 تیرماه سال 1388 22:20
امروز بعد از مدت ها این وبلاگ رو ساختم. ساختم واسه خودم واسه دلم تا شاید با نوشتن حرف دلم به آرامش برسم. تو شب ها یه حال دیگه ای دارم دوست دارم تا صبح بیدار باشم شاید برای اینکه اسمش رو گذاشتم شب زخمی نمیدونم. شبای جوونی چه بی اعتباره همش بی قراری همش انتظاره