چند روزی بود می خواستم از مرگ بنویسم، ولی نمی شد. اما فکر کنم الان دیگه وقتش باشه اما چیزایی رو که قبلا میخواستم بگم رو فعلا نمی گم.
توی این تعطیلی های هفته پیش داییم تو نطنز تصادف کرد. داییم و دختر داییم زخمی شدن، زن داییم هم مرد.
دختر داییم همش ۴ سالشه یعنی در اصل ۳ سال و ۴ماه. وقتی از پشت تلفن حرف میزد مامانم اینا گریه شون بیشتر میشد. با زبونه بچه گونه میگفت پام درد می کنه، دستم درد میکنه، جیگر همه آتیش میگرفت وقتی می گفت مامانم رفته آمپول بزنه. ما هم پشت تلفن نمیتونستیم گریه کنیم بخاطر اون. وقتی اومدن تهران و دیدیمش بازم سوختیم و دم نزدیم که نکنه یه وقت اون هم گریه کنه و مامانش رو بخواد. صورتش و پاهاش کشیده شده بود به زمین و زخم بود. با مامانش از ماشین پرت شدن بیرون و رو خاک ها قل خورده بودن.
هنوز بهش نگفتیم که مامانش مرده.
الان بعد از چند روز چون پماد میزنه زخم هاش بهتره. نمی تونه صاف راه بره یا دولا بشه، حتی نمی تونه راحت بشینه به خاطر زخم های پاش. نمیزاره ام پمادش رو بزنیم، با کلی قربون صدقه و سرش رو گرم کردن یه زره پماد میزنیم. امروز وقتی میخواستیم به زخم هاش دست بزنیم گریه میکرد و مامانش رو می خواست. هر بار که با گریه میگفت مامان آتیش می گرفتیم.
توی همه این صحنه ها و موقعه خاک کردن جلوی خودم رو گرفتم که گریه نکنم، چون باید بقیه رو آروم می کردم. اما الان که تو خونه ام دارم گریه می کنم. نمیدونید چقدر سخته که تو لحظه هایی که گریه میکرد و مامانش رو می خواد، گریه نکنی و تازه بخندی و انقدر ادا و صدا دربیاری و آهنگ بزنی که اون رو بخندونی تا درد و مامانش یادش بره. خیلی سخته.
خدا رو شکر زیاد بهونه مامانش رو نمی گیره.
خدایا فقط خودت به رومینا کمک کنی.
وقتی تو گریه میکنی
وقتی رومینا گریه می کنه حال ما میشه چیزی که تو این شعر گفته.
ببخشید برای اینکه هم طولانی شد هم غم انگیز. ولی جای دیگه ای رو نداشتم که توش راحت حرف دلم رو بزنم.
خیلی ناراحت شدم
ببخشید اصلا قصد ناراحت کردن نداشتم فقط یه جایی رو می خواستم که حرف دلم رو بزنم و خالی شم
وقتی تو گریه میکنی
شک میکنم به بودنم
پر میشم از خالی شدن
گم میشه چیزی ازتنم
....
واقعا متاسف شدم دوست من
خدا بیامرزدشون و خودش به رومینا کمک کنه که با این اوضاع کنار بیاد ...
گاهی دنیا خیلی تلخ میشه
ممنون دوست عزیز
امیدوارم
وقتی تو گریه میکنی
ترانه ها بم تر میشن
شمعدونیا میترسنو
آیینه ها کمتر میشن
داداشی خیلی ناراحت شدم...تسلیت می گم...خیلی متاسفم که زودتر از این نبودم...
امیدوارم خدا به همتون صبر بده...مخصوصا به رومینا...
خیلی ناراحت شدم...
مرسی
چقدر این رومینا خانوم نازهههه:)
سلام
خیلی متاسفم!!!!!!!!
الان تقریبا یک سال از این موضوع میگذره.
امیدوارم که رمینای دوست داشتنی با این اوضاح کنار اومده باشه.
به امید آن روز.